- در بیموئن
در بیموئن
معنی در بیموئن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
توانایی داشتن، از پس کاری برآمدن
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
غرش کردن جانور، غریدن، باد کردن
گرفتار شدن
تاختن، هجوم آوردن، تجاوز کردن، متوجه شدن
مستعمل شدن، ضایع شدن، درهم و برهم شدن
رویش گیاه، جوشش آب، در زدن
بیرون از خانه، حیاط، آمد و شد کردن متوالی در خانه
پایین آمدن
جوانه زدن دانه های غلات
پایین آمدن، فرود آمدن
نوعی نفرین، چشم در آمده
خوش آمدن
بالا آمدن
روی دادن، رخ دادن، قاطی کردن، دیوانه شدن، جلو افتادن
از ریشه کنده شدن، کنده شدن
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
خارج شدن، سر از خاک بیرون زدن جوانه ی گیاه، درآمدن
آماده شدن، سرحال شدن
پی در پی دچار بدشانی شدن